رفتن به محتوای اصلی
Background Image
  1. Posts/

سرچشمه زندگی: موسیقی در عصر اضطراب درمانی

1092 کلمه·6 دقیقه· ·
ماهان
نویسنده
ماهان
کمتر، بیشتر است
فهرست مطالب

سر چشمه زندگی
#

کسانی که من را میشناسند میدانند چه موضعگیری و نقد سختی نسبت به روانشناسی امروز دارم، هم به دکترش هم به مراجعش. اما اخیراً سعی کردم این محاکمه را در گستردهتری ببینم و در نهایت به مفهوم هنر، یا دقیقتر بگویم، موسیقی متصلش کنم.

اولین نکته این است که “روانشناسی” مترادف واژه psychology نیست. دیدگاهی که غرب از گذشته آغاز کرده، دقیقاً سایکولوژی است. ریشهاش در کلمه یونانی “پسوخه” (Psukhē) است که شاخهای از فلسفه بود و معنایش بیشتر به “نفس” نزدیک است تا “روان”. افرادی مانند فروید و یالوم، که احتمالاً چیزی از آنها شنیدهاید، روی این بخش کار میکنند: چیزی که از سوژه به دست آمده، اما تجسمیافته و بدنمند نیست.

چرا؟ تقصیر دکارت است.

تقسیمبندی دوگانه دکارت که انسان را به بدن و نفس (ذهن) تقسیم میکند، نقطه آغاز شکلگیری سایکولوژی است و عملاً بدن و ضد-بدن شناخته میشود. (همانطور که آگاهید، مفهوم “نفس” از فلسفه اسلامی میآید). پس حالا واقعاً روانشناسی چیست؟ چیزی که متأسفانه بسیاری از روانشناسان و دانشجویانش نمیتوانند مرز خوبی برایش تعیین کنند. البته حق هم به آنها میدهم، زیرا خود روانشناسی، از آنجا که پدرش فلسفه است، مجبور است با مقیاسهای کیفی درگیر شود، اما چون در محیط علمی اعتبار دارد، فقط بخشهای کمّی را اندازهگیری میکند و در نتیجه، عقیم میشود؛ به عنوان چیزی که به شناخت جهان بینجامد. عملاً جایگاهی فراتر از عصبشناسی یا فلسفه پیدا نمیکند.

بحران تکثیر و چرخه درمانی
#

در دهه گذشته، این حوزه با “بحران تکثیر” لرزیده است. یک پروژه بزرگ توسط “همکاری علوم باز” در سال ۲۰۱۵ نشان داد که کمتر از نیمی از ۱۰۰ آزمایش روانشناختی مطالعهشده، به طور قابل اعتمادی قابل تکرار هستند. این فقط یک نکته آکادمیک نیست؛ بلکه نشان میدهد بسیاری از “حقایقی” که درباره رفتار انسان میپذیریم، بر زمین لرزانی بنا شدهاند.

این بحران اعتبار، با بحران هدف ترکیب شده است. همانطور که نویسندگانی مانند “کارل سدرستروم” و “آندره اسپایسر” در کتابشان “سندروم تندرستی” استدلال میکنند، سلامت روان به یک ضرورت اخلاقی تبدیل شده است. تندرستی دیگر درباره احساس بهتر بودن نیست؛ بلکه درباره “شهروند خوب” و “مولد” بودن است. درمان، کمتر درباره التیام رنجهای حاد است و بیشتر درباره بهینهسازی دائمی خود میشود. مدام خط پایان جابهجا میشود. هیچ “نتیجه نهایی” وجود ندارد که پس از آن دیگر به روانشناسی نیاز نداشته باشید، زیرا اقتصاد مدرن بر حالت اضطراب مولد thrive میکند، و صنعت درمانی هم برای مدیریت آن حاضر است.

لنز جنسیتی شده تشخیص
#

این سیستم بیطرف نیست. تعاریف سلامت و بیماری روانی اغلب عمیقاً جنسیتی شدهاند. همانطور که فیلسوفی مانند “ساندرا هاردینگ” اشاره کرده، چیزی که به عنوان “علم عینی” شمرده میشود، از نظر تاریخی توسط دیدگاههای مردانه شکل گرفته است.

این سوگیری در تاریخ تشخیص به وضوح مشهود است. مفهوم “هیستری”، که از واژه یونانی “هیسترا” (رحم) گرفته شده، برای قرنها هیجانات زنان را بیمارگونه جلوه داد. اگرچه هیستری امروزه یک مفهوم منسوخ است، اما طنین آن باقی مانده است. شرایطی مانند “اختلال شخصیت مرزی” و “اختلال شخصیت نمایشی” به طور نامتناسبی در زنان تشخیص داده میشوند و اغلب به عنوان برچسبهای مدرن برای بیان هیجانی “مشکلدار” عمل میکنند. در مقابل، همانطور که مطالعاتی مانند کار “آر. دبلیو کانل” درباره “مردسالاری هژمونیک” ترسیم میکند، خشم هیجانی مردان اغلب هنجار بررسینشده باقی میماند و منجر به تشخیص کمتر افسردگی و اضطراب در مردان میشود، که ممکن است پریشانی خود را از طریق خشم socially sanctioned یا سوءمصرف مواد بیان کنند.

بازپسگیری “روان”: فاصله بین ذهن و بدن
#

پس اگر رشته مدرن با علم غیرقابل تکثیر، چرخه بهینهسازی خود و سوگیریهای جنسیتی تعبیهشده درگیر است، جایگزین چیست؟ اینجاست که باید به مفهوم “روان” بازگردیم.

ما این واژه را به دلیل پیشینه فرهنگی و معنوی خود داریم، که با عنصری روبرو شد که نه منطق سرد ذهن بود و نه صرفاً جسم بدن. ما آن را “روح” نامیدیم.

“روان” دقیقاً چیست؟

  • ذهن قلعه است. یک موجودیت ساختاریافته از ترجیحات، اخلاقیات و منطق.
  • بدن قلمرو است. سیستمی از اعضا و جوارح، امتداد فیزیکی ما در فضا.

روان سرزمین بین قلعه و قلمرو است. جاده است، مسیر تجارت است، خودِ جریان ارتباط و انرژی بین این دو.

مسیر از ذهن به بدن، رفتار است. مسیر از بدن به ذهن، ادراک است.

روانشناسی، در حقیقیترین معنای خود، باید مطالعه این جاده باشد. و واژه “روان” اینقدر بینقص است زیرا به معنای “جاری شدن” است. یک روان سالم مانند آب روان است - آبِ روان: زلال، پویا و بدون مانع. این یکپارچگی اجزای ماست. این کمال است.

موسیقی به عنوان تجسم جریان
#

اینجاست که نقشه نظریه به پایان میرسد و قلمرو تجربه زیسته آغاز میشود. اینجاست که موسیقی را پیدا میکنیم.

موسیقی خودِ روان است.

یک قطعه موسیقی واقعاً کجا وجود دارد؟ نتهای موسیقی نیستند - آن طرح ذهنی، معماری است. فقط لرزش فیزیکی سیم گیتار نیست - آن ماشین بدن است.

موسیقی در فضای بین این دو متجلی میشود. این جریان بیاصطکاک قصد به عمل، احساس به فرم است. وقتی یک موسیقیدان در عمل غرق میشود، واقعاً در آن است، هیچ فاصلهای وجود ندارد. هیچ میانجیگری شناختی وجود ندارد. بدن به ابزار دانستن مستقیم روح تبدیل میشود. این حالت، که روانشناس “میهای چیکسنت میهای” آن را به نام “جریان” (Flow) شناسایی کرد، همبسته روانشناختی یک روان سالم است.

موسیقی به هیچ تشخیصی نیاز ندارد، هیچ کلیشه جنسیتی را تأیید نمیکند و هیچ اشتراک دائمی طلب نمیکند. آن اثبات است، شاهد زنده همان یکپارچگی که همه ما به دنبالش هستیم. آن تجسم شنیداری یک انسان است که به عنوان یک کل کامل و تجزیهناپذیر عمل میکند. در ریتمهایش، نبض بدن را مییابیم؛ در ملودیهایش، اشتیاق ذهن را؛ و در فاصله بین نتها، حضور خاموش و جاری خودِ روان را میشنویم.

این یک درمان برای روح بیمار در یک سیستم بیمار نیست؛ این صدای یک روح است، زنده و جاری. این “سرچشمه زندگی” است، یادآوری از یک کمال که پیش از هر تشخیصی وجود دارد و فراتر از آن میرود.

رفرنس ها
#

  1. Open Science Collaboration. (2015). Estimating the reproducibility of psychological science. Science, 349(6251), aac4716.
  2. Cederström, C., & Spicer, A. (2015). The Wellness Syndrome. Polity Press.
  3. Harding, S. (1986). The Science Question in Feminism. Cornell University Press.
  4. Connell, R. W. (1995). Masculinities. University of California Press.
  5. Csikszentmihalyi, M. (1990). Flow: The Psychology of Optimal Experience. Harper & Row.
  6. Heidegger, M. (1927). Being and Time (J. Macquarrie & E. Robinson, Trans.). SCM Press.
  7. American Psychiatric Association. (2013). Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders (5th ed.). Arlington, VA: American Psychiatric Publishing. (Cited for historical context of diagnoses like BPD and HPD).
  8. Szasz, T. S. (1961). The Myth of Mental Illness: Foundations of a Theory of Personal Conduct. Harper & Row. (For foundational critique of medical model in psychiatry).